آتش پنهان نگاهی به آثار و اندیشه های خلیل صارمی نایینی (ناصر) شاعر و نویسنده انقلاب و دفاع مقدس ،جانباز شیمیایی و استاد هنرهای رزمی
| |||
![]() حڪایٺ ملانصرالدین و الاغش روزے ملانصرالدین، الاغ خود را با زحمٺ فراوان بہ پشٺ بام برد. بعد از مدتے خواسٺ او را پایین بیاورد ولے الاغ پایین نمےآمد! نمےدانست الاغ بالا مےرود ولے پایین نمےآید! پس از مدتے تلاش، ملا نصرالدین خستہ شد و پایین آمد. ولے الاغ به شدٺ جفتڪ مےانداخٺ و بالا و پایین مےپرید تا اینڪہ سقف فرو ریخٺ و الاغ جان باخٺ! ملا ڪہ بہ فڪر فرو رفتہ بود، با خود گفٺ: لعنٺ بر من ڪہ ندانستم اگر خرے را بہ جایگاه رفیعے برسانم هم آن جایگاه را خراب مےڪند و هم خود را هلاڪ مےنماید! خلیل صارمی نایینی(ناصر) طبقه بندی: داستان کوتاه31، برچسب ها: خلیل صارمی نایینی (ناصر) شاعر و نویسنده معاصر، استاد ناصر، ostadnaser، بنیانگذار ورزشهای رزمی در شرق اصفهان بزرگ، استاد نایینی، میلاد صارمی نایینی، داستان کوتاه، [ یکشنبه 1397/10/16 ] [ 10:45 بعد از ظهر ] [ میلاد صارمی نایینی ]
بسم رب الودود عشق در شعر و ادب پارسی راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست آنجا، جز آن که جان بسپارند، چاره نیست هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود "در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست" حافظ از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم یادگار از تو چه شب ها چه سحرها دارم عماد خراسانی سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است حسین منزوی گم شد جوانیم همه در آرزوی عشق اما رهی نیافتم آخر به کوی عشق ژاله قائم مقامی هم دعـــا کـن گره از کار تو بگشاید عشق هم دعـــا کــــن گره تـازه نیــــفزایـد عشق فاضل نظری در مدرسه گر چه دانش اندوز شوی وز گرمی بحث مجلس افروز شوی در مکتب عشق با همه دانایی سر گشته چو طفلان نوآموز شوی او را که دل از عشق مشوش باشد هر قصه که گوید همه دلکش باشد تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی بشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد ما در ره عشق تو اسیران بلاییم كس نیست چنین عاشق بیچاره كه ماییم بر ما نظری كن كه در این شهر غریبیم بر ما كرمی كن كه در این شهر گداییم حلاج وشانیم كه از دار نترسیم مجنون صفتانیم كه در عشق خداییم تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیهی عشق مجاز است در عشق اگر بادیهای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است مناظره خسرو و فرهاد نخستین بار گفتش کز کجایی؟ ---------------- بگفت از دار ملک آشنایی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ ---------- بگفت انُده خرند و جان فروشند بگفتا جان فروشی در ادب نیست ------------ بگفت از عشقبازان این عجب نیست بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟ ---------- بگفت از دل تو میگویی، من از جان بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ ---------- بگفت از جان شیرینم فزون است بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟ ------------- بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟ بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟ ------------- بگفت آنگه که باشم خفته در خاک بگفتا گر خرامی در سرایش؟ --------------- بگفت اندازم این سر زیر پایش بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟ ------------ بگفت این چشم دیگر دارمش پیش بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟ ------------- بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ بگفتا گر نیابی سوی او راه؟ ------------- بگفت از دور شاید دید در ماه بگفتا دوری از مه نیست در خور ----------- بگفت آشفته از مه دور بهتر بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟ ------------- بگفت این از خدا خواهم به زاری بگفتا گر به سر یابیش خوشنود؟ ----------- بگفت از گردن این وام افکنم زود بگفتا دوستیش از طبع بگذار -------------- بگفت از دوستان ناید چنین کار بگفت آسوده شو که این کار خام است ------- بگفت آسودگی بر من حرام است بگفتا رو صبوری کن درین درد ------------- بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟ بگفت از صبر کردن کس خجل نیست ------------ بگفت این دل تواند کرد، دل نیست بگفت از عشق کارت سخت زار است ----------- بگفت از عاشقی خوشتر چه کاراست؟ بگفتا جان مده، بس دل که با اوست -------- بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست بگفتا در غمش میترسی از کس؟ ------------- بگفت از محنت هجران او بس بگفتا هیچ هم خوابیت باید؟ -------------- بگفت ار من نباشم نیز شاید بگفتا چونی از عشق جمالش؟ -------------- بگفت آن کس نداند جز خیالش بگفت از دل جدا کن عشق شیرین ------------ بگفتا چون زیم بی جان شیرین؟ بگفت او آن من شد، زو مکن یاد ---------- بگفت این کی کند بیچاره فرهاد؟ بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟ ----------- بگفت آفاق را سوزم به آهی چو عاجز گشت خسرو در جوابش ------------- نیامد بیش پرسیدن صوابش به یاران گفت کز خاکی و آبی ------------ ندیدم کس بدین حاضر جوابی به زر دیدم که با او بر نیایم ----------- چو زرش نیز بر سنگ آزمایم گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد ----------- فکند الماس را بر سنگ بنیاد که ما را هست کوهی بر گذرگاه ----------- که مشکل میتوان کردن بدو راه میان کوه راهی کند باید --------------- چنانک آمد شد ما را بشاید بدین تدبیر کس را دسترس نیست ------------ که کار تست و کار هیچ کس نیست به حق حرمت شیرین دلبند ---------------- کز این بهتر ندانم خورد سوگند که با من سر بدین حاجت در آری --------- چو حاجتمندم این حاجت برآری جوابش داد مرد آهنین چنگ --------------- که بردارم ز راه خسرو این سنگ به شرط آن که خدمت کرده باشم ---------- چنین شرطی به جای آورده باشم دل خسرو رضای من بجوید ---------------- به ترک شکر شیرین بگوید چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد --------- که حلقش خواست آزردن به پولاد نظامی همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما سنگ ما شیشه ما ، ناخن ما تیشه ی ما دانم ای عشق قوی پنجه که منظور تو چیست دست بردار نه ای تا نکنی ریشه ی ما عشق شیریست قوی پنجه و میگوید فاش هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما بهر یک جرعه ی می منت ساقی نبریم اشک ما باده ی ما دیده ما شیشه ی ما ادیب نیشابوری اما رهی نیافتم آخر به کوی عشق منتظر بقیه نمونه اشعار باشید خلیل صارمی نایینی ( ناصر) طبقه بندی: عشق در شعر و ادب پارسی، برچسب ها: استاد ناصر، خلیل صارمی نایینی (ناصر)، استاد نایینی، عشق در شعر پارسی، ostadnaser، http://bargesabz14.mihanblog.com/، [ دوشنبه 1397/10/3 ] [ 07:30 بعد از ظهر ] [ میلاد صارمی نایینی ]
![]() آفت تملق ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﺠﻴﺮﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪّﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﻧﻘﻞ شده ﺍﺳﺖ: "ﻣﺎ ﺭﺍ به قصد ﺷﮑﺎﺭ ﺁﻫﻮ به دﺷﺖ ﻗﺰﻭﯾﻦ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺷﺶ ﺯﺭﻋﯽ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﻦ به چشم ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﻄﺎ ﺭﻓﺖ! ﻭﻟﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ به شدت ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻤﺎﻣﺘﺮ ﻫﻮﺭﺍ ﻭ ﻫﻴﺎﻫﻮ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ: « ﺩﺳﺖ مریزاد ! ﺍﻋﻠﯿﺤﻀﺮﺗﺎ! ﮐﻪ ﺗﯿﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺧﻮﺭﺩ!» ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺑﻪ ﻣﻼﺯﻣﻴﻨﻢ ﮔﻔﺘم: ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﮏ ﻭ ﻣﻤﻠﮑﺖ "ﺗﻨﮓ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮏ ﺍﺳﺖ!" ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ این تملق ها ﺭﯾﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ!" ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﭘﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩﻡ ﻧﺒﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﻳﻘﻢ ﻭ ﻫﻮﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻥ!! بدا به حال کشوری که تملق و چاپلوسی و مدح و ثنای قدرت و ثروت، در آن بصورت یک فرهنگ در آید! خلیل صارمی نایینی(ناصر) برچسب ها: خلیل صارمی نایینی (ناصر) شاعر و نویسنده معاصر، استاد ناصر، ostadnaser، بنیانگذار ورزشهای رزمی در شرق اصفهان بزرگ، استاد نایینی، میلاد صارمی نایینی، عبرت تاریخ، [ جمعه 1397/09/23 ] [ 10:15 بعد از ظهر ] [ خلیل صارمی نایینی ]
![]() ربیــــع آمد ربیـــــــع آمد ربیـــــــع بس بدیع
آمد شقایقها
و ریحـــــانها و لاله خوش عذار آمد صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد شـــــــفا
آمد شــــفا آمد شـــفای هر نزار آمد حبیـــب آمد حبـــــیـب آمد به دلداری مشتاقان طبــــیب
آمد طبــــیب آمد طبـــیب هوشیار آمد ســـماع آمد ســـماع آمد ســماع بیصداع آمد وصـــــال
آمد وصـــــال آمد وصـــــــال پایدار آمد کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد مهــــی
آمد مهــــی آمد که دفـــع هر غبار آمد دلـــــی آمد دلـــــی آمد که دلها را
بخــــــنداند میـــی
آمد میــــی آمد که دفـــــع هر خمار آمد کفـــــی آمـــد کفـــــی آمــد که دریا در از او
یابد شهـــی آمد شهـــــی آمد که جــان هر دیار آمد مولوی ![]() اللهُمّ صَل عَلی مُحمّد وَ آل مُحمّد ولادت با سعادت خاتم الانبیا محمد مصطفی (ص) و ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت حضرت امام صادق علیه السلام بر تمامی مسلمین مبارک ماه فرو ماند از جمال محمد(ص) سرو نباشد به اعتدال محمد(ص) قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد(ص) وعده دیدار هر کسی به قیامت لیلهٔ الاسری شب وصال محمد(ص) آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد(ص) عرصه گیتی مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد(ص) و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد(ص) هم چو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد(ص) شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد(ص) شاید اگر آفتاب و ماه نتابد پیش دو ابروی چون هلال محمد(ص) چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمد(ص) سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد(ص) سعدی ادامه مطلب طبقه بندی: ولادت خاتم النبین و امام صادق علیهما السلام، برچسب ها: ولادت خاتم الانبیاء، ولادت امام صادق علیه السلام، خلیل صارمی نایینی (ناصر) شاعر و نویسنده معاصر، استاد ناصر، ostadnaser، بنیانگذار ورزشهای رزمی در شرق اصفهان بزرگ، استاد نایینی، [ چهارشنبه 1397/08/30 ] [ 12:17 قبل از ظهر ] [ میلاد صارمی نایینی ]
![]() ˙·٠•●♥۩♥●•٠·˙ السّلام علیك یا حُجه الله ˙·٠•●♥۩♥●•٠·˙ آغاز امامت امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف بر شیقتگان و منتظران حضرتش مبارک باد دوغزل تقدیم به ساحت مقدس قطب عالم امکان ، امید هستی و باعت بقای کائنات ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف شوق وصال گوشــه عــزلت و انــــــدوه دل و تنهایی ***** آتش عـشق تو و سوختن و شیدایی مـن ِدلـــداده کـجا تــاب تحـــمل دارم ***** کاش مـی بود کنـون بهرگریزم پایی غـم هجران تو و ظلمت شـــبهای دراز ***** ای صنم چشم براهم که مگر باز آیـــی دل سرگشته و دیــــوانه شد از دست دگـر *****کو مسیحا نفسی،صحبت روشـن رایی سر هــرکـوچه و برزن به تکاپـوی توام ***** آه از هجر تو و عشق من و رسوایی شهره خلق شــدم « تشت من از بام افتاد» ***** بر زبانهاست دگر قصه من هر جایی اگر از عشق تو سـر بر سر هر دار نهم ***** ذره ای نیست هراسم زکس و پروایی «ناصراز شوق 5وصال تو سروده ست چنین ***** غزلی ناب،همه سـوز، بدیـن شـیوایی خلیل صارمی نایینی «ناصر» خیال وصال زحال زار من ای نازنـین چه میـــدانی ***** چه شرح گـــویمت از قــصه پریشانی من از تو دل نبرید م اگر چـه خا موشم ***** ا لی الابد شده ام من ا سیر و زنـدانی ا سیر نرگس مستی عظیم عـا شق کش ***** خمار لعل لبی هـمچو آب حیـوانی ندانم ای گل گـلزار حسن میدانی ؟ ***** زحـال بلبل شیدا و شــــرح حـیرانی به گرد کعبه عشق تـوا م چـــو پروانه ***** تو در منای خیـــا لت به فــکر قربانی نه در خیال وصـا لم بدین تهیـــد ستی ***** نه لایقم که بخـوانی مـرا به مهمانی به یک کرشمه چشمت دلم شود خرسند ***** اگر چه دور زچشــمم کنی تو پـنهانی دل از خیــــال تو یـکدم تهی نمیگردد ***** تویی که جان منی گر چه رو بگـردانی به حق عشق قسم ای ا میر کشور دل *****بیا که ( ناصر ) شوریده را مرنـجانی خلیل صارمی نایینی «ناصر» التماس دعاطبقه بندی: آغاز امامت ولی عصر، برچسب ها: خلیل صارمی نایینی، استاد نایینی، استاد ناصر، بنیانگذار سبک توآ در مناطق شرق اصفهان بزرگ دهه 60، شاعر و نویسنده معاصر، ostadnaser، یا مهدی ادرکنی، [ جمعه 1397/08/25 ] [ 10:32 بعد از ظهر ] [ میلاد صارمی نایینی ]
بسم الله الرحمن الرحیم ![]() ![]() رحلت نبی مکرم اسلام ،امام حسن مجتبی و امام رضا علیهم السلام بر شیفتگان ال الله تسلیت باد آخر ماه صفر، اول ماتم شده است دیده ها پر گهر، و سینه پر از غم شده است آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال! خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است آخر ای ماه سفر کرده که «سی روزه» شدی رنگ رخسار تو، همرنگ «محرّم» شده است عرشیان، منتظر واقعه ای جان سوزند چشم قدسی نفسان، چشمه ی زمزم شده است شب تودیع پیمبر، شهدا می گفتند: آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است تا که بر چیده شد از روی زمین «سایه ی وحی» آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است «مجتبی» گلشنی از لاله به لب، کرد وداع داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است باغ، لبریز شد از زمزمه ی «یاس کبود» لاله، دل تنگ تر از حجله ماتم شده است میهمانی، که «خراسان» شد از او باغ بهشت میزبان غم او «عیسی مریم» شده است از همان روز، که زد سکّه به نامش در توس شب، پی کشتن «خورشید» مصمم شده است تا بسوزد «دل ذریه ی» زهرای بتول زهر در ساغر انگور فراهم شده است راستی تا بزند بوسه بر «ایوان طلا» کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است پایتخت دل صاحب نظران است این جا «مشهد» انگشت نمای همه عالم شده است گر چه بسیار خطا دیده ای از ما، اما سایه ی مهر تو، کی از سرما کم شده است؟ گر چه من ذرّه ی ناقابلم ای شمس شموس! باز پیوند من و عشق تو محکم شده است تا کسی بنده ی سلطان خراسان نشود غمش از دل نرود، مشکلش آسان نشود شعر از:محمد جواد غفورزاده (شفق) میلاد صارمی نایینی طبقه بندی: 28 صفر ایام حزن عالم و آدم، برچسب ها: رحلت رسول الله، رحلت امام مجتبی علیه السلام، رحلت امام رضا علیه السلام، خلیل صارمی نایینی (ناصر)، شاعر و نویسنده معاصر، ostadnaser، استاد نایینی، [ سه شنبه 1397/08/15 ] [ 08:00 بعد از ظهر ] [ میلاد صارمی نایینی ]
![]()
امام هادی شب نور و سرور آسمان است ***** نسیم سرمدی امشب وزان است
امام هــــــادی آمد گل بپاشید ***** مدینه باز امشب میزبان است
علـومت مظــهر علـــم لدنی ***** کلام تو طبیب جسم و جان است
خلیل صارمی نایینی (ناصر) میلاد صارمی نایینی طبقه بندی: ولادت امام هادی، برچسب ها: خلیل صارمی نایینی، شاعرو نویسنده معاصر، ostadnaser، استاد نایینی، استاد ناصر، بنیانگذار سبک توآ در مناطق شرق اصفهان بزرگ دهه 60، ولادت امام هادی علیه السلام، [ یکشنبه 1397/06/4 ] [ 01:57 قبل از ظهر ] [ میلاد صارمی نایینی ]
![]() ماجرای ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه از زبان امام رضا علیهم السلامپردهی اول؛ علی: دل من تصمیم به ازدواج گرفته بودم ولی جرأت نمیکردم این مطلب را به سرورم بگویم، اما شب و روز در فکر آیندهی خود بودم، تا اینکه یك روز كه پیش حبیبم بودم به من گفت: علی جان! با ازدواج چطوری؟ من كه سرم پایین بود، زیر چشمی میدیدم كه پیامبر چه لذت پدرانهای میبرند از اینكه به دامادی من فكر می كند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است. اما دلم عین سیر و سركه میجوشید، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبری باخته بودم و میترسیدم كه حضرت كسی دیگری را به من پیشنهاد دهد. در قبیله ما، قریش، دختر كم نبود، اما آنكه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم. پردهی دوم؛ باز هم علی: خبر آمد خبری در راه است نفهمیدم چه شده بود که گفتند حبیبت با تو كار دارد. او جان من بود كه تا ندایش به گوش میرسید لبیك من به سوی او پرّان میشد. اما اینبار دلم كمی میلرزید انگار چیزی فهمیده بود. خودم را به خانه امّسلمه رساندم ، تا چشم پیامبر به من افتاد از جا كنده شده و دستهایش را گشود به سوی من آمد. من كه بُهتم برده بود. چقدر پیامبر خوشحال بود! چشمانش برق می زد و چنان میخندید كه دندانهای نازش پیدا بود، و من همچنان بهت زده بودم كه گفت: علی جانم! مژده بده! مژده! . گفتم سرورم خیر است انشاالله، اول بگویید چه شده! همچنانكه مرا به سینهی خود فشار میداد و میخندید گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت. مرا میگویی! پاهایم سست شد! پر از شور و تشویش. دیگر صبر نداشتم. ماجرا چیست؟ من بی دلم. پردهی سوم؛ حبیب خدا: در آسمان نشسته بودم كه دوست آسمانی من، جبرئیل، با شاخههای سنبل و میخك (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتی است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداری ؟ جبرئیل هم ذوق زده و یك نفس، با آب و تاب مشغول تعریف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم . این همه بریز و بپاش برای چه؟ مگر عروسیه؟! در این فكرها بودم كه دوستم گفت: خدا به جارچی بهشت گفته كه جار بزند: ای پریان من! ای بهشتیان جمع شوید كه اینجا جشن عروسی است! فاطمه را عروس علی كردم. علی به دلبرش رسید، آخر آنها دل دادهی هم بودند... . جبرئیل همچنان داشت تعریف میكرد. اما من وقتی این را شنیدم ناگاه به شوق از جا پریدم و خدا را شكر گفتم. بنازم به تو ای خدای خوب من كه چه خوب در و تخته را به هم جور میكنی. خودم را جمع كردم كه ببینم دیگر چه خبر بوده. دوست آسمانیم گفت: خداوند تبارک و تعالی به راحیل، آ ن پری خوش كلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند. پردهی چهارم؛ راحیل: قرار عاشقی من هم مثل همه پر از شور بودم و تصمیم داشتم كه خطبهی این دو عاشق را به زیباترین شكل بخوانم، خطبهای ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبهی زهرا و علی را میخواندم. همه ساكت بودند و من گلواژههای ادبستان عاشقی را بر هم میتنیدم. همه ساكت بودند و به من گوش میدادند. تا آنكه من با صلواتی به حبیب خدا كلامم را تمام كردم كه خِتامش به مِسك باشد. به شور این پیوند و اتمام خطبه همهمهای به پا شد كه ناگاه آن خدا به ندایی گفت: «ای حوریان بهشت من! به علی بن ابی طالب حبیب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید. من برای آنان خیر و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض كردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت دیدیم نیست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: ای راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه میکنم و حجّت خود بر مردم قرارشان میدهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزندانی بوجود خواهم آورد که در زمین گنجینهداران معادن حکمت من باشند.
پردهی پنجم؛ علی: شكرانه من به عشقم رسیده بودم و بسان موج به ساحل رسیده آرام بودم. و تنها آنچه باید میكردم افتادن به پای كسی بود كه پیوند دهندهی دلهاست. این بود كه بیدرنگ و متواضعانه، از صمیم دل زبان گشودم كه: «رَبِّ اَوزِعنی اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التی اَنعمتَ عَلَیَّ» پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتی که به من دادی، به جای آرم (نمل: 19) حبیبم نیز دعای مرا آمین گفت . پردهی ششم؛ پیامبر: راز ناز رازی در دلم بود كه باید به علی میگفتم. او باید میدانست كه چقدر برای من و دخترم عزیز است. صدایش كردم و به او گفتم: علی جانم! بزرگانی از قریش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم ولی او را به ما ندادی، بلکه به عقد علی در آوردی، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من این کار را نکردهام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علی در آورد، جبرئیل بر من نازل گشت و گفت: ای محمّد! خداوند- جل جلاله- میفرماید: اگر علی را خلق نکرده بودم، برای دخترت فاطمه، در روی زمین، از آدم تا خاتم، کفو وهمتایی نبود. آری تو همسر زهرایی. جز تو كسی در قد زهرا نبود. جز تو كه میتواند نیمهی زیبندهی زهرا باشد؟ كه میتواند پدر حسنین باشد؟ دوستت دارم علی جان! پردهی هفتم؛ من: خوشههای پند من وارد صحنه میشوم. چراغها روشن میشود. هنوز گونه تماشاچیان به تب این نمایش گرم است و چشمها خیره. وسط صحنه میایستم و شروع میكنم: سلام به شما شاهدان این پیوند آسمانی، تبریك میگویم. سوالی از شما میپرسم: كجای این داستان زندگی و دنیای رنگ باختهی من و تو را نقش میزند؟ چند دقیقهای بر جای خود بنشینید. و همچنان كه به این آیات گوش می كنی، ببین علی و زهرا كه حجت برای تو هستند ماجرای ازدواجشان چه درسی برای تو دارد؟ من از خودم شروع میكنم. درسی كه من گرفتم اینها بود: 1- زن و شوهر باید كفو هم باشند. و كفویت یعنی همان همسری. یعنی قد و قوارشان یكی باشد. قدیمیها میگفتند كبوتر با كبوتر ... . این همسری و هم شأنی در همه چیز است در تیپ، در خانواده، در دارایی، در تحصیلات و در... . دیدید چقدر بعضی زن و شوهرها نا متوازنند؟ 2- نتیجهی ازدواج فرزند است. خدا علی و زهرا به هم رساند تا حسن و حسین از دامن آنان برآیند. چقدر این نكته مهم است و چقدر ما به آن بی توجه. در انتخاب همسر دقت كنیم و ببینیم فرزندمان از ریشهی كه شیره می خورد و در دامان كه پرورده میشود. خلاصه آنكه ما نیمه ی سیبی هستیم كه سراغ نیمهی دیگر گم شدهایم. باید حواسمان باشد كه به كه میچسبیم! كامتان به نام علی و همسرش،همواره شیرین بادا
|
آوردهاند که سلمان فارسی در شهری از شهرهای شام امیر بود و عادت و سیرت او در ایام امارت و موسم ولایت، هیچ تفاوتی نکرده بود، بلکه پیوسته گلیم پوشیدی و پیاده رفتی و اسباب خانه خود را تکفّل کردی. یک روز در میان بازار میرفت. مردی را دید که یونجه خریده و در راه نهاده و کسی را میطلبد تا او را به بیگاری بگیرد و آن یونجه را به خانه ببرد. ناگاه سلمان به آنجا رسید. مرد، وی را نشناخت و به بیگاری گرفت و آن باردر پشت او نهاد و سلمان هیچ امتناع نکرد . آنان همچنان میرفتند تا این كه مردی در راه پیش آمد. (به سلمان) گفت: ای ایرانی! بار به کجا میبری؟ صاحب بارچون دانست که او، سلمان است، در پایش افتاد و دست او بوسیدن گرفت و گفت: ای امیر! مرا حلال کن که تو را نشناختم و ندانستم. اکنون بار از سر مبارک بردار تا من خاک پای تو توتیای دیده سازم. سلمان گفت: نه، چون قبول کردهام که این بار به خانه تو رسانم، مرا از عهده عهد خود بیرون باید آمد. پس سلمان آن بار را به خانه آن مرد برسانید و گفت: من عهد خود وفا کردم. اکنون تو عهد کن تا منبعد هیچ کس را به بیگاری نگیری. (جوامع الحکایات، ص 323) بیایید ما هم با خود عهد کنیم که اگر روزی حاکم شدیم و باری نبردیم، حد اقل باری بر دوش ضعیفان نگذاریم. خلیل صارمی نایینی |
پر می کشد دلم به سوی تو یا ثامن الحجج
خواهم شوم مقــــیم کوی تو یا ثامن الحجج
ولادت امام هشتم ثامن الحجج علیه السلام بر شیفتگان حضرتش مبارک باد
ضامن آهو
السلام ای ضامن آهوی من
ای شکوه نغمه یا هوی من
پر زند مرغ دلـــم تا کوی تو
ای تو نوردیده بی سوی من
امشب این مرغ دلم شد سوی طوس
ای امام المــــتقین شمس الشموس
کـن قبـــولم ای شه مـــهمان نواز
آمــدم با ســر به سویت پای بوس
.....
اشعار از خلیل صارمی نایینی (ناصر)
از مدینه تا مرو صدای هلهله فرشته ها زمین را به بازی گرفته بود آسمان ایستاده بود و خدا آفرینش خویش را تماشا می كرد. به گهواره اش كهكشانها را تكان بده كه زمین را یارای ایستادن نیست.
كیست اینكه نامش را علی می گویند و كنیه اش را ابوالحسن؟ كودكی كه مدینه را منور می كند و توس را به بركت گامهایش پایتخت شیعیان جهان .
ای معصوم تر از نگاه باران! آسمان مدینه را به شهر ما هدیه كردهای و عشق را برای ما به ارمغان آوردهای می ستایم قدمگاهت را كه …
هفت طاق آسمان را به ضرب می كشانم و ماه را برای دف زدن پایین می كشم. اینها هنوز ابتدای جنون من است كه عاشقانه كلمات را به بند می كشم و رگهای منجمد خیال را در كوچه های نیشابور به قلمدانهای مرصع سوگند می دهم.
بی بهانه نوشتن سخت است و بهانه ای كه تو باشی را نوشتن سخت تر .
چگونه بخوانم اسم اعظم تو را كه نه خورشید برای بودن اندازه می شود و نه ماه برای زیباییت تمثیل .
چگونه طواف كنم آسمانت را كه بهشت را در زمین آورده است و ماهتاب ،گوشه كلاهی است كه سر زائرانت را به سجده میرساند. نه در هیئت انسان كه آهو شدهام. با دستهای ملتمس كه صیادی بیاید و مرا به شما برساند.
ای سر سلسله همه كوههای بلند ، آیا زمین جز به نام تو خواهید چرخید كه عشق را در رگهای انگور می كشانی و زندگی را به خوشه های طلایی چیزی كه نمی دانم می آویزی.
آه ای ابراهیم بزرگ ، خلیل بازوانت را به چشمهای بت زده ام بچرخان تا ناز نگاه تو طلسم خدایان كهنه را بشكند و آسمان هنوز كلمه ای است كه نگاهم را به بالا می كشد و خدای اگر نبود ، كدام عشق را بهانه زندگی می كردیم و آه از تنهایی كسانی كه تو را نمی شناسند.
بخش عترت و سیره تبیان
کلیپ آمدم ای شاه ...
ارمغان حجاز
آقا جون امام رضا هر جا میرم
پُره از کبوترای حرمت
سفره تو پهنه آقای کریم
قربون این همه فضل و کرمت
***
تو غریب نیستی آقا بیا بقیع
اینجا مادرت غریبه آقا جون
باقر و صادق و سجاد و حسن
غریبن توی مدینه آقا جون
***
سر سفره عــــــلی نشسته اند
همه ناسپاس و کورند و کرند
گر چه کوفه بی وفاست امام رضا
به خدا اینا ز کوفی بدترند
تابستان 91 مدینه النبی
خلیل صارمی نایینی « ناصر»
میلاد صارمی نایینی
هوالعزیز
ولادت خجسته اسدالله الغالب علی بن ابیطالب شیر خدا
بر عموم شیعیان و دوستداران آن حضرت مبارک باد
برگ سبز
در دلــــم نیســـت جــــز ولای عـــــلی جـــان جمـــــله جهــــــان فدای عـــلی
خــُـــــرّم آنكــس كه اوفـــــتد یـــك دم بـــر ســــرش ســـایه هُـمــای عـــــلی
آفــــــــــــتاب ولایــــــت عــــــــــالــــم پـــــرتو حُســــن لا فـــــــتای عـــــــلی
زادگــــــــاهش حــــــریم بـــیت اللـّـــه شــــد بــــنا كـــعبه از بـــــرای عـــــلی
بـــه خـــداونـــد جــــز خــدا و رســول ذرّه ای نـــــــیســت مــــــاورای عـــلی
آسـمان و زمـــین و آنـچه در اوســت زنـــــده از نــام جـــانـــفـــزای عـــــلی
ذوالــــــــفقارش حــــــقیقــت قـــــاطـع ســركشــان مـانــده در غَــزای عــــلی
نـصرت دیــــن نـمی شـــدی مـــــقدور جــــز به دســــت گــره گـــشای عـــلی
خُــــفت در بـــــستر پــــــسر عــــمّـش مـرحــبا ! جــــرات و وفــــای عـــــلی
در غــــــدیر خُــــــم آن نــــبی امــــین گــــــفت از جـــانـــب خــــدای عـــــلی
هـــــر كـــه مــــولای او مــــنم بایــــد بـعد از ایـن جـــویـد او رضـای عـــلی
گـــــــفت مــــن دانــــم و خــــدا دانـــد قــدر و شــــأن و مـقام و جــای عــلی
تـــا اَبــــد راه رســـــتگـاری جُــــست هـــر كه شــد یـــار و آشـــنای عــــلی
آنــكه شــد جـــرعه نــوش این درگه زنــــده مـــی گــــردد از بـــقای عـــلی
هـــــر فـــرو بـــسته بــاز مـی گــردد بـا سـر انـگشت عـــقل و رای عــــلی
خــــاك تــــیره به حـــرمت نـــامـــش مـــی شـــــود زَر زِ كــــیـمیـای عـــلی
مـــستمــندان و بـــــینـوایـــان بــــین بــــــر در خــــــانـــه و ســـرای عـــلی
مــــی دهــــد خـــــاتــــم ســـلـــیمانی خـــوش بـــه حـــال گــدا گــدای عــلی
نَـه بــــشر را بُــــوَد نـه جِـنّ و مـلك جــود بـــی مِـــــثل و انــــتهای عــــلی
كــی فـــرو مـــانـده بــاز مــی گــردد بـــــی نـــصیـب از در عـــطای عــــلی
درد هــــر دردمــــند بـــــی درمــــان خوب مـــــی گــــردد از دوای عـــــلی
كــــــــــودكــــان یــــــتیم می دانــــند اُلــــفت بــی حـــــد و صـــــفای عـــــلی
كـــوفه می دانـــد و مـــدیــنه و چـاه نالــه هــای عـــــلی ، دعـــــای عــــلی
در غــــــم فــــاطــــمه خــ ـدا دانــــد شـرح هــــجران و گــریه هــای عـــلی
راز تـــــــــنهایــــی ولـــــی الــــلّـــه تـــــیره شــــب دانـــد و خــدای عـــــلی
در دل شــب هـــنوز پـــیچیـده ســـت یـا رب و یـــــارب و صـــــدای عـــــلی
بـــــشنود گـــوش هر حـقیقت جــوی هـــر زمان بـــانگ حـق ز نــای عـــلی
دل چـ ـو پــــروانـه پَر كــشد هـر دم مـست و دیــــوانــــه در هــوای عـــلی
كــــاش بــــودم مــــقیم خــاك نــجف تــــربــــت پــــاك و دلـــربــای عـــــلی
دســــت خـالـــی نــــمی روم بـــر در جـــان فـــشانم بـــه خــاك پــای عـــلی
ای خوش آنـدم كه می شـود روشـن ظـلـــمت قــــــبر از ضـــــــیای عـــــلی
(برگ ســــبزیـست تــحفه درویـش) شـــعر مــــن كـــــی بُوَد رَوای عـــــلی
جـــــملهء خـــــلق عــــالــم امـــكان قــاصــــر از وصـف ماجـــرای عــــلی
تـا نَــــفَس مـانــده در تَــنَت «ناصر» دم بـــه دم ، دم زن از ثــــنای عـــــلی *
آخرین ویرایش : بهمن 90
خلیل صارمی نایینی «ناصر»
این قصیده را به ساحت مقدس امام المتقین امیر المومنین علی علیه السلام
تقدیم داشته و امید وارم ثواب و بهره آن به روح مرحوم پدرم
(حاج رضا صارمی نایینی )عاید و واصل گردد .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع:
* اشعاری در مدح مولا علی علیه السلام . تنظیم وگرد اوری صمد رحیمیان.چاپ اول 1376 .انتشارات لیوسا
روز پدر بر همه پدران مهربان و زحمتکش این مرز و بوم مبارک باد
میلاد صارمی نایینی
خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو،خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد!
موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت.در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس لباس بر تن کرد و رفت.اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت.
کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت.موسی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست.در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت،از کور پرسید:آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟
کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت ،اظهار بی خبری کرد.
سوار،باچند ضربه،کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت.
موسی بعد از این واقعه عرض کرد: خدایا!این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟حکمت هرچی بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!!
خداوند فرمود:ای موسی!پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار، کار کرده بود و دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود.اینک کودک وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید.اما آن کور که تو دیدی در جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید.
میلاد صارمی نایینی